کد مطلب: ۶۱۶۹۶۷
۱۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ - ۰۴:۴۰
گزارشی از نیمکت آموزگاران در استراحت بین ۲ کلاس

به گزارش مجله خبری نگار، به دیدن مریم کنار دفتر دبیران پا نگه داشت. دفتر و دستکش را توی دستش جابه‌جا کرد و به دهان او چشم دوخت. چشم‌های مریم باز هم پر از حرف بود؛ حرف‌های نگفته‌ای که خانم موسوی باید همه آن‌ها را می‌شنید. همکارانش یکی یکی از کنارشان می‌گذشتند و وارد دفتر دبیران می‌شدند. لحظه‌ای بعد بوی چای تازه دم توی دفتر پیچید. مریم باز هم بیماری لاعلاج مادرش که داروهایش کمیاب شده، از بدهکاری پدرش که این روز‌ها سیگار از سیگارش نمی‌افتدو ... می‌گفت. وقتی مریم خوب سبک شد، دیگر چای او از دهان افتاده بود، زنگ به صدا درآمده بود و بچه‌ها راضی و ناراضی به کلاس می‌رفتند. ایستاده چای سرد را سر کشید و به طرف کلاس رفت. مریم ته کلاس نشسته بود، نیمکت ردیف آخر، حالا چشم هایش می‌خندید. اینجا یکی از دبیرستان‌های متوسطه دوره دوم دخترانه تهران است.

صدای قیل و قال دختران حیاط مدرسه را پر کرده است. پنجره اتاق دبیران رو به حیاط باز می‌شود و صندلی رو به حیاط، جای ثابت خانم موسوی است. صندلی‌های چرمی ساده دور تا دور اتاق چیده شده‌اند و تنها نشانی که میز خانم مدیر را از سایر میز‌ها جدا می‌کند، تلفن سیاه رنگ گوشه آن و قاب عکس‌هایی است که کنار هم ردیف شده‌اند. بسیاری از چهره‌های خندان توی عکس‌ها، در میان همکاران فعلی او دیده نمی‌شوند. بزک و دوزک دیوار‌ها هم به ساعتی گرد خلاصه می‌شود و گلدان‌های گل سانسوریا، نخل، آلوئه‌ورا و گل عنکبوتی که در گوشه کنار اتاق چیده شده‌اند شاداب و سرحال هستند. به قراری نانوشته باید صندلی کنار کتابخانه برای جوان‌ترین و کم‌حرف‌ترین دبیر مدرسه خالی بماند. خانم سعیدی با اتوبوس رفت‌وآمد می‌کند و برای اینکه کیفش سبک‌تر باشد، کتاب‌هایی را که تازه می‌خرد توی کتابخانه می‌گذارد تا زنگ‌های تفریح مطالعه کند. وقتی هم تمام می‌شوند، فقط آن‌هایی را که خیلی خاص و جذاب هستند به خانه می‌برد.

خانم معلم‌های کم‌حافظه

تا وقتی دبیر زبان انگلیسی به دفتر نیامده، خوش و بش‌ها و چاق سلامتی‌ها کوتاه و زیر لب است، ولی او که از راه می‌رسد، همهمه آرام اتاق به ولوله تبدیل می‌شود! همکارانش او را الهه صدا می‌زنند و ۱۲ سال خدمتش را در همین مدرسه گذرانده است. از آتش سوزاندن و شوخی‌های خودمانی‌اش نمی‌توان حدس زد که امروز صبح از بیمارستان یک‌راست به مدرسه آمده و وقتی خانم مدیر حال مادرش را می‌پرسد، انگار همکارانش از کم حافظه بودن‌شان کمی شرمنده می‌شوند. خانم موسوی از خانم ناظم سختگیر مدرسه بچه‌ها را بهتر می‌شناسد و هر بار که او از شیطنت یکی از بچه‌ها گلایه می‌کند، خانم معلم ادبیات آنقدر حسن هایش را می‌شمرد که خانم ناظم متوجه می‌شود نیمه پر لیوان را ندیده است! اما وقتی درددل او به شیطنت و بازیگوشی رویا می‌رسد، خانم موسوی با دیدن او که گوشه حیاط مشغول آب پاشیدن روی بچه‌ها و تقلید تکه کلام‌های معلمان است، ترجیح می‌دهد سکوت کند. با آنکه خانم ناظم قدغن کرده که دانش‌آموزان زنگ تفریح مزاحم معلمان شوند، مریم از توی حیاط و با ایما و اشاره به خانم موسوی می‌فهماند که باز دیشب خانه آن‌ها میدان جنگ بوده و باید به دور از چشم خانم ناظم با او گپ بزند و درددل کند تا بتواند زنگ بعد، سر کلاس هندسه دل به درس بدهد.

تفریح تمام شد

خانم کمالی همیشه برای تدارک ناهار خانواده پیشنهاد‌های دست اولی دارد و وقتی او با سینی چای از راه می‌رسد، خانم مدیر سر بحث در مورد ناهار را باز می‌کند: «خانم کمالی جان سبزی سرخ کرده و بادمجان‌های کبابی که دیروز برایم خریدی حرف نداشت. برای ناهار بچه‌ها کشک بادمجانی پختم که به صد تا چلوکباب می‌ارزید.»

تعریف و تمجید او کافی است که همکارانش هم مشتری شوند و خانم کمالی را مأمور کنند که لیست سفارش‌ها آن‌ها را به بانوی سرپرست خانواری برساند که در همسایگی او زندگی می‌کند و خرج درس و مشق تنها دخترش را با پاک کردن سبزی و فروش سبزی آش و قورمه سبزی، پیازداغ، سیرداغ و بادمجان کبابی درمی آورد. جعبه بیسکوئیت روی میز خریداری ندارد و قبل از اینکه چای‌های خوشرنگ و تازه دم خانم کمالی از دهان بیفتد، چاشنی‌های رنگارنگ یکی یکی از کیف‌ها بیرون می‌آیند. هنوز فنجان‌های سفید دور طلایی خالی نشده‌اند که خانم ناظم به سراغ کلید مدور گوشه دفتر می‌رود تا با صدای کشدار و گوشخراش آن پایان زنگ تفریح را اعلام کند. درحالی‌که فنجان چای خانم موسوی هنوز دست نخورده روی میز است، همکارانش یکی یکی به سمت کلاس‌های درس می‌روند.

منبع: همشهری

برچسب ها: معلم معلمان مدرسه
ارسال نظرات
نام:
ایمیل:
* نظر:
قوانین ارسال نظر